Friday, May 13, 2011

رقص

گاهي

چشم‌هايت را ببند

تا بهتر ببيني.

.

دهانت را ببند

تا بهتر بخندي.

.

گاهي

آرام باش

تا بهتر برقصي.

.

..

بامداد /.

تنهایی

تنهایی این فرصت را به آدم می‌دهد که تنها باشد

جا مانده‌

خودم را ببرم پيش يک متخصص گوش
شايد بتواند زنگ صدايش را از گوش‌هايم، با پنس‌ي موچين‌ي کوفتي چيزي بکشد بيرون

راه

مسير تازه اي پيدا نمي شود.
هر کجا قدم مي گذاريم جاي پاي ديگران است.
اينجا پر است از رد پا…

http://img.zemanta.com/pixy.gif?x-id=8f98104a-62c4-811e-808c-f1461e9e2507

Wednesday, May 11, 2011

خواب

خواب
مرا نمی بَرَد
تو را می آوَرَد
بی آنکه باشی...

مرگ

کتابِ «از» ها: (33)

از مرگ

مرگ هم مثل خواب می‌ماند. سرت را که بگذاری، رفته‌ای! فرقش این است که وقتی مردی خواب می‌بینی که مرده‌ای. بعد خواب می‌بینی صبح شده است و بیداری. بعد خواب می‌بینی رفته‌ای سرِ کار. بعد خواب می‌بینی داری غذا می‌خوری. بعد خواب می‌بینی تلویزیون نگاه می‌کنی. بعد خواب می‌بینی عشق‌بازی می‌کنی. بعد خواب می‌بینی شب است و داری می‌خوابی. بعد خواب می‌بینی مرده‌ای. بعد خواب می‌بینی صبح شده است و بیداری... و این خواب آنقدر تکرار می‌شود که دیگر یادت برود مرده‌ای یا داری خواب می بینی. آنوقت است که دیگر هیچ خوابی نمی‌بینی.

او

به او بگویید

دیگر اوهای نوشته هایم را

به خود نگیرد

از این به بعد او دیگر آن او نیست

دور

حتی گاهی باید کسی باشد
که بتواند از فاصله های دور هم
دلت را بی دلنوشته بخواند...

فاميل دور

دل ِ آدم هم مثل ِ همين پسته ميمونه

يه سري از دلا درشون بازه مي فهمي تو دلش چيه...

ولي يه سري از دلا هس که درش بسته است.

انقدر بسته نگهش ميدارن که بالاخره يه روز مجبور ميشن بشکننش و همه چيز خراب ميشه

- در ِ دل ِ آدم چجوري باز ميشه؟

در ِ دل ِ آدم با درد دل ِ که باز ميشه...

عارفانه هاي فاميل دور و آقاي مجري

Monday, May 9, 2011

سيگار

وقتي مضرات سيگار کشيدن را در يک مجله خواندم آنقدر ترسيدم که به خودم قول دادم ديگر هيچ گاه مجله نخوانم