گاهي
چشمهايت را ببند
تا بهتر ببيني.
.
دهانت را ببند
تا بهتر بخندي.
.
گاهي
آرام باش
تا بهتر برقصي.
.
..
بامداد /.
گاهي
چشمهايت را ببند
تا بهتر ببيني.
.
دهانت را ببند
تا بهتر بخندي.
.
گاهي
آرام باش
تا بهتر برقصي.
.
..
بامداد /.
خودم را ببرم پيش يک متخصص گوش
شايد بتواند زنگ صدايش را از گوشهايم، با پنسي موچيني کوفتي چيزي بکشد بيرون…
کتابِ «از» ها: (33)
از مرگ
مرگ هم مثل خواب میماند. سرت را که بگذاری، رفتهای! فرقش این است که وقتی مردی خواب میبینی که مردهای. بعد خواب میبینی صبح شده است و بیداری. بعد خواب میبینی رفتهای سرِ کار. بعد خواب میبینی داری غذا میخوری. بعد خواب میبینی تلویزیون نگاه میکنی. بعد خواب میبینی عشقبازی میکنی. بعد خواب میبینی شب است و داری میخوابی. بعد خواب میبینی مردهای. بعد خواب میبینی صبح شده است و بیداری... و این خواب آنقدر تکرار میشود که دیگر یادت برود مردهای یا داری خواب می بینی. آنوقت است که دیگر هیچ خوابی نمیبینی.
دل ِ آدم هم مثل ِ همين پسته ميمونه
يه سري از دلا درشون بازه مي فهمي تو دلش چيه...
ولي يه سري از دلا هس که درش بسته است.
انقدر بسته نگهش ميدارن که بالاخره يه روز مجبور ميشن بشکننش و همه چيز خراب ميشه
- در ِ دل ِ آدم چجوري باز ميشه؟
در ِ دل ِ آدم با درد دل ِ که باز ميشه...
عارفانه هاي فاميل دور و آقاي مجري