Friday, October 28, 2011

ای

ای بی تو دل تنگم بازیچه توفانها

چشمان تب آلودم باریکه بارانها

مجنون بیابانها افسانه مهجوری است

لیلای من اینک من... مجنون خیابانها

آویخته دردم ، آمیخته مردم

تا گم شوم از خود گم ، در جمع پریشانها

آرام نمی یارد ، گویی غم من دارد

آن باد که می زارد در تنگه دالانها

با این تپش جاری ،تمثیل من است آری

این بارش رگباری ، برشیشه دکانها

با زمزمه ای غم بار ، تکرار من است انگار

تنهایی فواره ، در خالی میدانها

در بستر مسدودم با شعر غم آلودم

آشقته ترین رودم در جاری انسانها

دریاب مرا ای دوست ای دست رهاننده

تا تحته برم بیرون از ورطه توفانها

از : حسین منزوی