گفت:
«بپر!
فریب جاذبه را نخور!
بالهای تو حقیقی ست.»
باور کرد و پرید.
جسمش را داد به زمین،
روحش پر کشید…
گفت:
«بپر!
فریب جاذبه را نخور!
بالهای تو حقیقی ست.»
باور کرد و پرید.
جسمش را داد به زمین،
روحش پر کشید…
انگار باید سر به هوا باشی، تا هی زمینِ گرم بخوری..
تا هی پر پروازت بشکند!
تا حواست باشد، زمین زیاد چاله چوله دارد؛
که نمی خواهد پر گشودنت را..،
که نمی گذارد پر زدنت را، از لب بام این دنیا..
درد را باید به دندان بگیری و زندگی کنی. درد را باید به دندان بگیری راه بروی، کار کنی، بخندی حتی. درد را باید تا کنی بگذاری گوشه جیب پیراهنت، یک جایی نزدیک به قلبت. باید میان مشتهایت بگیری و خیابانهای شهر را گز کنی. باید شبها بگذاری زیر زبانت و بخوابی. درد را باید فرو کنی توی مغزت. باید بگذاری توی مردمک چشمهایت و نگاه کنی. باید وصله کنی به تنت زیر لباسهایت. باید بریزیاش توی حلقت. درد را باید قورت دهی. باید، که بتوانی زندگی کنی. چه اگر نکنی، تنت علیل ِ درد میشود، نفست بوی نموریاش را میگیرد، چشمهایت رنگ میبازد. چه، اگر نکنی، زنده به گورش میشوی. پس زندگی کن با درد، هر لحظه، هر دم، هر بازدم. درد را باید زندگی کنی
دلتنگ ترین، آدم اینجا هستم
دلخسته ترین، خسته ی دنیا هستم
من هستم و من هستم و من هستم و من
ای تنهایی! چقدر تنها هستم