Thursday, June 9, 2011

پرواز

گفت:
«بپر!
فریب جاذبه را نخور!
بالهای تو حقیقی ست.»

باور کرد و پرید.
جسمش را داد به زمین،
روحش پر کشید…

احوال

حال دنیا را چو پرسیدم، من از فرزانه ای

گفت یا باد است، یا خواب است یا افسانه ای

گفتم آنها را چه می گویی، که دل بر او نهند

گفت یا مستند، یا کورند، یا دیوانه ای

گفتم از احوال عمرم گو که بازم، عمر چیست ؟

گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای

سر به هوا

انگار باید سر به هوا باشی، تا هی زمینِ گرم بخوری..
تا هی پر پروازت بشکند!
تا حواست باشد، زمین زیاد چاله چوله دارد؛
که نمی خواهد پر گشودنت را..،
که نمی گذارد پر زدنت را، از لب بام این دنیا..

Wednesday, June 8, 2011

درد

درد را باید به دندان بگیری و زندگی کنی. درد را باید به دندان بگیری راه بروی، کار کنی، بخندی حتی. درد را باید تا کنی بگذاری گوشه جیب پیراهنت، یک جایی نزدیک به قلبت. باید میان مشت‌هایت بگیری و خیابان‌های شهر را گز کنی. باید شب‌ها بگذاری زیر زبانت و بخوابی. درد را باید فرو کنی توی مغزت. باید بگذاری توی مردمک چشم‌هایت و نگاه کنی. باید وصله کنی به تنت زیر لباس‌هایت. باید بریزی‌اش توی حلقت. درد را باید قورت دهی. باید، که بتوانی زندگی کنی. چه اگر نکنی، تنت علیل ِ درد می‌شود، نفست بوی نموری‌اش را می‌گیرد، چشم‌هایت رنگ می‌بازد. چه، اگر نکنی، زنده به گورش می‌شوی. پس زندگی کن با درد، هر لحظه، هر دم، هر بازدم. درد را باید زندگی کنی

Monday, June 6, 2011

سوز

ته سیگارم

سوزاند

انگشتم را

ته حرف هایت

دلم را

زخم

به ابرها بگوئید
گاهی باران، تن ِ زخمی ِ خاک را نوازش نمی کند
فقط زخم هایش را عمیق تر می کند

تنها

دلتنگ ترین، آدم اینجا هستم

دلخسته ترین، خسته ی دنیا هستم

من هستم و من هستم و من هستم و من

ای تنهایی! چقدر تنها هستم

ناگفتنی

يک چيزهايی هست که نمی شود به ديگران فهماند ، نمی شود گفت ،
آدم را مسخره می کنند