Tuesday, February 23, 2010

تنفر

اگه ميخواين مردي رو قوي کنيد، تنفر رو درش پرورش بديد.

تنفر همونقدر که ما زنها رو ضعيف و وابسته مي کنه، مردها رو قوي ميسازه.
گاهي اونقدر قوي که از زنهايي که عاشقشون بودند، هم براحتي بيزار ميشن.

قلب ِ من

قلب ِ من
اين کلاف ِ درد و مصيبت
دوکي که سر رشته‌اش در دستان تو

ساز و كار غم

غم، چيزي شبيه يك درد است كه از محل دقيق احساسات آدم شروع مي شود. درست از وسط سينه. بعد در شيار زير سينه به سمت چپ پخش مي شود و همزمان، پيكش را سراغ گلو مي فرستد. پيك غم از ميان سينه به سمت گلو قد مي كشد و مي خراشد و ناحيه زير دو گوش را تحت تاثير قرار مي دهد. بعد آدم صورت درد مي گيرد، نفسش مي گيرد، به نفس نفس مي افتد و سرخ مي شود و مي سوزد و آخر سر، اشكش در مي آيد.

آره آدم آخر آخرش تنهاست. آدم هر از گاهي بهش ثابت مي شود که هيچ کس روي زمين مثل پدر و مادرش غصه اش را نمي خورند. هنر اصلن براي همين بوجود آمد. براي وقت هايي که نه آغوشي براي آرام شدن داري نه توان بلند بلند گريه کردن. چون هيچ کدام کفاف دردت را نمي کنند. اما در عوض مي تواني، يک تکه کاغذ برداري رويش شمايل دردت را بکشي. يا سازت را برداري، نغمه ي دردت را بزني. مي تواني بنويسي اش، بخواني اش، برقصي اش.


فرار

گاهي فرار مي کنم ؛ از فکر کردنِ به تو ...

مثل رد کردن آن آهنگي که خيلي دوستش دارم ...