Sunday, January 24, 2010

Friends & Balloons

صبر

...بعد مي‌داني، من دل‌م گرفته اين روزها. بهانه‌گيرم. بدخلق‌م. دل‌م تنگ شده و چاره‌اي جز صبر ندارم. يک‌ چيزي را از من قبول کن. صبر، هرگز چاره‌ي خوبي نيست. منظورم اين است که چاره‌ي بي‌چاره‌کننده‌اي است. دمار از روزگار آدم درمي‌آورد. تو فکر مي‌کني که تويي که داري صبر مي‌کني، اما در واقع اين صبر است که دارد تو را... اين‌جور چيزي است صبر. اين است که من صبح‌ها بيدار مي‌شوم و غر مي‌زنم، کج‌خلقي مي‌کنم، هي بغض مي‌کنم، هي گريه مي‌کنم الکي. فيلم مي‌بينم، گريه مي‌کنم. کتاب مي‌خوانم، گريه مي‌کنم. لکه‌هاي سمج گوشه‌ي ديوار حمام را مي‌سابم، گريه مي‌کنم. مي‌پرم توي استخر، گريه مي‌کنم. غذا مي‌پزم، گريه مي‌کنم. گزارش کار مي‌نويسم، گريه مي‌کنم. يعني مي‌خواهم بگويم يک حال گريه‌کنان فين‌فين‌کنان باليوودي‌اي دارم که بيا و ببين.

بعد همين من، يک ذره هم پشيمان نيستم. يک ذره هم حتي. يعني تمام صبح ام‌روز را دراز کشيدم توي تخت و همين‌جوري که سيل اشک روان بود از خودم پرسيدم پشيماني؟ نبودم،‌ نيستم.

يک روز از خواب پا ميشي مي بيني . . . .

مي بيني سالهاست از دوبار نگاه کردن کسي دلت نلرزيده.

اين روزها
هر هيجاني
هر خبري
هر نوشته اي
اشکم را در ميآورد و گلويم را پر از بغض مي کند
شادي يا غم
فرقي نمي کند
اين روزها اين بغض بي درمان
به هر تلنگري مي شکند ....

difference

عشق از نگاه تو،
مثلت واژگوني
ست به قاعدهي ابتـذال و ارتفاع شـهوت!

از نگاه من اما،
گستره‏اي
ست تا بينهايت مهر!

گفته بودم تنت امن ترين پناهگاهِ دنياست ... نگفته بودم ؟ ...

مي دانم که مي آيي ...

در باز و بسته مي شود و من لبخند مي زنم ...

فشرده مي شوم ميان گرماي تن پر هوس ِ تو و سرماي کاشي هاي ديوار حمام ...

و من عجييييب دلم مي خواهد زمان درست توي همين لحظه هاي لعنتي بايستد و تا ابد ، صداي نفس هات توي گوشم بپيچد ... وحشي دستهات ، تنم را بپيمايد و ... صداي خنده هام ديوانه تر و ديوانه ترت کند ...

گفته بودم اين جور که بي دفاع مي شوي از خنده هام وقت عشق بازي ، هزااااار بار عاشق ترت مي شوم ؟ ... نگفته بودم ؟

قانون تلخ

واسه شروع يه رابطه هر دو طرف بايد بخوان ولي واسه تموم شدنش همين که يه نفر بخواد کافيه !