Friday, January 22, 2010

دفعه ي بعد, واقعي بيا!

تا ۴ دقيقه ي ديگر تو باز مي روي. هر چند که اين بار تو، توي من نبودي!

روزها را به انتظار شمردم تا تو بيايي! همه مي دانند که من چقدر ديوانه و عاشقم تورا...تويي که تمام مني! اما اين چه آمدني بود که حاصل انتظارم کردي؟! من تو را دوست دارم وقتي خودت هستي! وقتي که نگاهت جذبه دارد! وقتي که صدايت رازهايش براي کشف شدن کليد ندارند! وقتي که ثانيه ها را در هجوم وحشي هوايت مات مي کني و من را مجبور که خود را پيدا کنم در کاپشني که براي من است و نارنجيست!

کاش خودت آمده بودي! کاش خودت آمده بودي تا با هم ليز مي خورديم روي برف هايي که هنوز سپيد مانده اند و ديوانه تر مي شديم در لذت پرتاب گوله هايي که آدم نمي کشند و از برفند! دستانم هنوز منتظر مانده اند تا آدم برفي بسازند اما تو نيامده رفتي تا من بمانم و حسرت سال هايي که دست هايم خالي نبود از طعم دستکشي که خيس شده بود.

من اگر بد شدم بخاطر هواييست که هوا نيست اما تو چرا بد شدي؟! تو چرا بد شدي که هوا بد شود؟!...شايد هم هوا آنقدر بد بود که تو هم بد شدي! هر چه هست من دلگيـــــــــــــــــــــــرم...دلتنگــــم! من دلم گرفته زياد از تو..تويي که از گذشته اي تا به هنوز دوستت داشته ام مثل حس غريب ديوانه اي که آزاده است!

تو داري مي روي و سهم من از بودنت نه يک روز برفيست و نه يک شب سرد که شيشه هاي پنجره ي اتاقم را بخار بگيرد و انگشتان من قلم شوند روي آن همه اش!

بگذار اعتراف کنم که تو من را پر از عقده کرده اي و دلم مي خواهد اينجا شبيه برنامه ي کودک باشد تا مي رفتم و خودم را جا مي کردم در تصوير!

آنقدر مي رفتم تا ديگر نه گوشي ام آنتن بدهد و نه خودم ديدني باشم. بعد در انتهاي اين مسير در جايي فراتر از يک توهم لذيذ واقعي، توي برف ها مي خوابيدم تا در لذت گرماي خنکش بيدار شوم!

کاش با من اينگونه نمي کردي امسال. برو...من هنوز هم دوستت دارم ديوانه تر... اما تو را به آن خدا دفعه ي بعد اينگونه نباش...دفعه ي بعد واقعي بيا!

سربه هوا

زمين در تسخير انسان هاي سربه هوا، و آسمان متعلق به انسان هاي سر به زير است...

حواس

ببين اون لحظه اي که از گوشه چشم يواشکي نگام مي کني که ببيني چي کار دارم مي کنم، هيچ حواست هست که حواسم هست؟

تمام جانم با توست...

تو را مي بوسم
مثل قرآني
و با احترام
روي تاقچه مي گذارم
تمام جانم با توست
حضرتت مرا نمي خواهد
حسرتت با من خواهد بود...

دختر شاه پريان

همگي مي خنديم....
به بينوايي که،
دختر شاه پريان را ميخواست !