Friday, December 31, 2010

تو که چشمات خيلي قشنگه

تو که چشمات خيلي قشنگه
رنگ چشمات خيلي عجيبه
تو که اين همه نگاهت
واسه چشمام گرمُ نجيبه

مي دونستي که چشات شکل يه نقاشيه که تو بچگي ميشه کشيد
مي دونستي يا نه؟ مي دونستي يا نه؟
مي دونستي که توي چشماي تو رنگين کمونو ميشه ديد
مي دونستي يا نه؟ مي دونستي يا نه؟

مي دونستي که نموندي
دلمو خيلي سوزوندي
چشاتو ازم گرفتي
منو تا گريه رسوندي

مي دونستي که چشامي، همه ي آرزوهامي
مي دونستي که هميشه تو تموم لحظه هامي

تو که چشمات خيلي قشنگه
رنگ چشمات خيلي عجيبه
تو که اين همه نگاهت
واسه چشمام گرمُ نجيبه

مي دونستي همه ي آرزوهامو واسه ي چشم قشنگ تو پروندم، رفتش
مي دونستي يا نه؟ مي دونستي يا نه؟
مي دونستي که جوونيمو واسه چشم عجيب تو سوزوندم، رفتش
مي دونستي يا نه؟ مي دونستي يا نه؟

مي دونستي که نموندي
دلمو خيلي سوزوندي
چشاتو ازم گرفتي
منو تا گريه رسوندي

مي دونستي که چشامي همه ي آرزوهامي
مي دونستي که هميشه تو تموم لحظه هامي...

کنار مي آيم

کنار مي آيم

با همه چيز...

چون زنان روسپي

با همه کس...

به من بگو

کنار اينهمه بي تو بودن

چرا؟

با تو کنار نمي آيم...

Tuesday, December 28, 2010

علم

پاسبانی که روی صندلی جلوی اتوبوس کنار من نشسته بود، چنان غرق در کتاب جبر کلاس دوم بود که به دو افسری که از در جلو بالا آمدند اعتنایی نکرد و سلامی نداد.

برای همین است که از علم، خوشم می‌آید.


یادداشتهای شهر شلوغ / فریدون تنکابنی

آسمان

آسمان جای عجیبیست نمی دانستم
عاشقی کار غریبیست نمی دانستم

عمر مدیون نفس نیست نمی دانستم
عشق کار همه کس نیست نمیدانستم

Monday, December 27, 2010

Perfection

“Perfection is not just about control, it is also about letting go.”


کمال فقط در کنترل نيست ...در رها کردن هم هست.

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود...

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پر از رد پای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچه‌ها
فقط یک نفس می‌توانست
طنین عبوری نسیمانه را
به خاطر سپارد
اگر آسمان می‌توانست یک‌ریز
شبی چشم‌های درشت تو را
جای شبنم ببارد
اگر رد پای نگاه تو را
باد و باران
از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد
اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد
اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را
برای کسی باز می‌کرد
و می‌شد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم
اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی‌ریخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد
اگر کوه‌ها کر نبودند
اگر آب‌ها تر نبودند
اگر باد می‌ایستاد
اگر حرف‌های دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می‌توانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو را می‌توانستم ای دور!
از دور
یک‌بار دیگر ببینم...


"
قیصر امین پور"

کينه

چيزهايي را نمي‌شود بخشيد. نبايد بخشيد. نبايد آتش کينه را خاموش کرد. بايد تا دم مرگ سوخت. نبايد حلال کرد. تلافي هم نبايد کرد. تلافي که کني، وجدان از طاق مي‌افتد پايين و ملامت‌گرانه نگاه مي‌کند و به تاسف سر تکان مي‌دهد. وجدان ولي به کينه نمي‌تواند بند کند. جزو قلمرويش نيست. کينه يک قلمروي خيلي خيلي بخصوص و کوچک دارد در آن اعماق درون. بايد هرچندوقت يک بار خزيد درونش و در را بست و به آتش‌اش سوخت. اين سوختن تزکيه است. آب حيات است. زنده بودن را يادآوري مي‌کند. آدم بي‌کينه، آدم مرده است

دل و نی

دل من باز چو نی می‌نالد
ای خدا خونِ کدامین عاشق
باز در چاه چکید؟



هوشنگ ابتهاج