Thursday, November 24, 2011

چه دانم

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
چو این تبدیل ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که «چون» غرق است در بی چون

استاد شجریان

باد

میدانم...
امشب هم
باید
اشکهایم را به دست باد بسپارم
تا مبادا
رازم را بر ملا کنند...

دلتنگی

همیشه دلتنگی به خاطر نبودن شخصی نیست....
گاهی به علت حضور کسی در کنارت است که
حواسش به نگاه عاشق تو نیست......

Sunday, November 20, 2011

سکوت

یک دقیقه سکوت کن
به احترام بغض
به احترام اشک
به احترام دل
و به احترام زمان از دست رفته

سکوت

یک دقیقه سکوت کن
به احترام بغض
به احترام اشک
به احترام دل
و به احترام زمان از دست رفته

پینوکیو

در روزهایی که دلم شکسته بود،

یاد حرفهای پدر ژپتو به پینوکیو افتادم
که می گفت:
پینوکیو، چوبی بمان،
آدمها سنگی اند،

دنیایشان قشنگ نیست...

برف

در این روزهای برفی آیا برای گنجشکان دانه ای ریخته ای ؟
پرنده دل من نیز ، دیر زمانیست که در برف گیر افتاده . . .

خاطراتم

آهای بارون پاییزی
کی گفته تو غم انگیزی
تو داری خاطراتم رو
تو ذهن کوچه میریزی