Thursday, February 4, 2010

چشم

...از آن لحظه که چشم را به آدم دادي و پس از آن او و شيطان را از عرش به فرش خاکي تبعيد کردي ،زمين هرگز روي آرامش نديد. چشم، چشمه‌ي بخل است. همين چشم،توحيد و بي‌رنگي را اسير افتراق رنگ‌ها و نقش‌ها مي‌کند. اگر چشم نبود بسياري اسارت‌ها هم نبود. اگر چشم را توانِ ديدنِ حقيقت بود آدم از بهشت رانده نمي‌شد! او خودِ نفْسِ حجاب است. تو به ما چشم سر دادي تا چشم جان را کور کني؟

کيمياخاتون(داستاني از شبستان مولانا)/ سعيده قدس

No comments:

Post a Comment