Wednesday, June 16, 2010

سرت را که گذاشتي روي شانه ام

مثل دريا وقتي توفان وحشي تمام شده و نخستين مرغان دريايي باز جرات پريدن يافته اند؛

مثل خاک ترک خورده بيابان که آغوش گشوده براي قطره قطره‌ي باراني که يک عمر در انتظارش بوده؛

مثل جنگل در دل شب که شکوه مهتاب زوزه را از ياد کفتارها هم برده باشد...

آرام شدم.

1 comment:

  1. و سری که بر شانه ای آرمید
    و ترجمه ای دیگر شد و حلق هنوز در بغض افسوس گرهی کور شده ...

    ReplyDelete