Tuesday, February 23, 2010

ساز و كار غم

غم، چيزي شبيه يك درد است كه از محل دقيق احساسات آدم شروع مي شود. درست از وسط سينه. بعد در شيار زير سينه به سمت چپ پخش مي شود و همزمان، پيكش را سراغ گلو مي فرستد. پيك غم از ميان سينه به سمت گلو قد مي كشد و مي خراشد و ناحيه زير دو گوش را تحت تاثير قرار مي دهد. بعد آدم صورت درد مي گيرد، نفسش مي گيرد، به نفس نفس مي افتد و سرخ مي شود و مي سوزد و آخر سر، اشكش در مي آيد.

آره آدم آخر آخرش تنهاست. آدم هر از گاهي بهش ثابت مي شود که هيچ کس روي زمين مثل پدر و مادرش غصه اش را نمي خورند. هنر اصلن براي همين بوجود آمد. براي وقت هايي که نه آغوشي براي آرام شدن داري نه توان بلند بلند گريه کردن. چون هيچ کدام کفاف دردت را نمي کنند. اما در عوض مي تواني، يک تکه کاغذ برداري رويش شمايل دردت را بکشي. يا سازت را برداري، نغمه ي دردت را بزني. مي تواني بنويسي اش، بخواني اش، برقصي اش.


No comments:

Post a Comment