Monday, January 18, 2010

چشمانت با چشمانم عشق بازي مي کند

هنوز چشمانت با چشمانم عشق بازي مي کند

شايد باور نکني... در تمام شعرهايم احساست مي کردم

و دلم... اين غم دان پر درد ، اين صندوقچه اسرارت هواي تو را بارها مي کرد

و من قول تو را براي فردا ، بارها به او مي دادم و او مانند يک بچه

از براي ديدنت مدت ها غروب آفتاب را نظاره مي کرد

و هنگامه شب مرا به اغما مي کشاند

و من عاجز از گفتن چيزها و ندانسته ها بارها او را تنبيه مي کردم

No comments:

Post a Comment