بايد پرکشيد!
به آرزوي منزلي نو...
آنجا که نيم شبانِ پرلبخند, فراموش نشده اند.
آخر, اينجا و اکنون, همه, شبانه هاي تاريک و رنجنامه هاشان را پهنِ ستاره و سکوت مي کنند. عاصي اند و فرياد مي زنند...
و مگر نه اينکه جستن و گزيدنِ پيش از سپيده دمان, از براي روشني و پاکي اش بود؟
بايد پرکشيد!
بي چشمداشتِ منتظري نو, بي پرواي نا"بودنِ" آنها که بهارـ بهار٬خزان مي سرودند...
بايد رفت! گذاشت و ... گذشت.

No comments:
Post a Comment