Monday, January 11, 2010

کسي ما را نمي پرسد کسي ما را نمي جويد

دلم در حسرت يک دست

دلم در حسرت يک دوست

دلم در حسرت يک بي رياي مهربان ماندست

و اما با توام اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي

کدامين يار ما را مي برد تا انتهاي باغ باراني

کدامين آشنا آيا به جشن چلچراغ عشق مهمان ميکند ما را

بگو اي دوست بگو اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي

تو که حتي شبي را هم به خواب من نمي آيي

تو حتي روزهاي تلخ نامردي

نگاهت التيام دستهايت را دريغ از ما نميکردي

من امشب با تمام خاطراتم با تو هم خواهم گفت

من امشب با تمام کودکيهايم برايت اشک خواهم ريخت

من امشب دفتر تقويم عمرم را به دست عاصي درياي ناآرام خواهم داد

همان دريا که ميگفتي که بغض شکوه هايم از گلوي موج خيزش زخم برميداشت

بگو اي دوست بگو اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي

کدامين يار ما را مي برد تا انتهاي باغ باراني

No comments:

Post a Comment